پست‌ها

وایرال ها و نحوه واکنش به آنها:

۱. آن اتفاقی که در فضای مجازی می افتد می‌تواند در بهترین حالت بخشی کوچکی از یک واقعیت در فضای واقعی باشد. اینکه آدم‌های دانا به «وایرال»ها آگاه‌ترند باید به معنی واقعی مورد سوال واقع شود. ۲. اصولا خبر آن بخشی از واقعیت است که خبرنگار و خبرگزار روی آن تمرکز می‌کند و آن را به نوعی بالا می‌آورد. با این تعریف اخبار وایرال شده هم میتوانند به چند بخش تقسیم شوند. بعضی از این اخبار ارزش کاملا محتوایی دارند و حتی اگر فضای مجازی هم نبود به نوعی در معرض عموم قرار می‌گرفتند. بعضی از اخبار کاملا با انگیزه حزبی و برآورد کردن منافع بالا می‌آیند و برخی از اخبار  صرفا به دلیل توجه بخش زیاد مخاطب و «جالب بودن» ترند می‌شوند. اینکه از چه نوع اخباری در موارد ترند شده صحبت کنیم و ماهیت خبر و انگیزه خبر را بررسی کنیم به تحلیل درست‌تر از موضوع می‌رسیم. ۳. ساختار شبکه مجازی ساختار سلسله مراتبی است. به این معنی که کاملا می‌تواند با هدف‌گذاری خاص جهت دهی شود. منظورم این است که با داشتن دانش فراتر از دانش عامه، افراد، گروه‌ها و کشورها می‌توانند اهداف و منافع  خودشان را در این شبکه‌ها به صورت سیستماتیک بپرورانند.

چقدر پول خرج مدرسه کنیم!

 ایا مدرسه میتواند کاری برای بچه هایی که از خانواده های با درآمد و تحصیلات پایین می آید  بکند؟ ایا انچیزی که در امار های رسمی، از اختلاف فاحش نمره درسی این دانش اموزان از سایرین  دیده میشود را میتوان با اجرای سیاستهای حمایتی در مدرسه برطرف کرد؟ ایا مثلا ساعت های بیتشر کلاس درسی و یا  مشاوره های تخصصی  میتواند این اختلاف را کم کند؟     به اعتقاد برخی جامعه شناسان، مدرسه به عنوان یک نهاد اموزشی، وظیفه ای در قبال کاهش اختلاف طبقاتی  ندارد. هدف مدرسه اموزش به همه و برای رسیدن به یک استاندارد مشخص است و هر انچه بیشتر از مدرسه بخواهیم باعث انحراف ار هدف اصلی مدرسه میشود. به اعتقاد این جامعه شناسان  مشکل را باید از منبع ایجاد مشکل، همان خانواده  برطرف کرد. به عبارت دیگر  مشکلی که در خانواده ایجاد شده در خانواده نیز باید حل شود.  در جواب به این موضوع چند نکته را باید در نظر گرفت: اول- مدرسه محیطی است که در ان  از بچه ها اطلاعات زیادی وجود دارد و مدیران و معلمان -اگر امکان و توانایی اش را داشته باشند- امکانات زیادی برای کمکه به کاهش این اختلاف دارند. دوم- کاهش حتی کمی از اختلاف نمره درسی در

چرا معلم هلن کلر شد؟

 به واسطه کتاب « خلاقیت »  دیوید بهم  ایدا با معلم هلن کلر اشنا شده است. و من هم از طریق ایدا.  تصور کنید بچه ای ناشنوا و نابینا باشد، چه چیزی میتواند دنیا را به این بچه نشان دهند؟ معلم هلن کلر دنیا را به او نشان داده است. به او  یاد داده چطور بنویسد و چطور خلق کند.به او یاد داد چطور نویسنده شود. خیلی خیلی دوست دارم  بتوانم حتی یک ساعت هم که شده با معلمش حرف بزنم. دوست دارم سفر کنم به حدود سال های ۱۹۸۸، با او چای داغ بنوشم و ببینم چرا اینقدر حرف حسابش با همه ادم های دیگر فرق میکند. دوست دارم  با کمک کسانی که مغز را خوب مشناسند از مغزش یک عکس تمام رنگی بگیرم و بگذارم کنار مغز «ادم های معمولی» و  ببینم در سلول های مغزش  دقیقا چه میگذرد؟  دوست دارم هی سوال های مختلف بپرسم  و او درست و دقیق جواب بدهد. در دنیای اقتصاد نمی توان در مورد او تحقیق کرد چرا که تحقیق در مورد او «مشکل اماری» دارد. مثل او کم است، حتی در کل تاریخ.  او نشسته است در انتهایی ترین نقاط منحنی نرمال،  انجایی که با میانیگین جامعه -  افراد معمولی- فاصله زیادی دارد. او معمولا در تحلیل ها- بدلایل کاملا اماری - خط میخورد و مع

کلاه قرمزی و جنسیت زدگی

اول، شاید بخاطر اینکه ما همه با کلاه قرمزی خاطره های کودکی داریم - و دوستش داریم- ممکن هست که  در نقد کردنش دچار انحراف ناخود اگاه شویم و از ان  دفاع و-ایراد- نابجا بگیریم.   دوم، به نظرم در تحلیل کلاه قرمزی و یا هر برنامه دیگه ای بهتر هست که فقط روی آن برنامه تمرکز کنیم و آن رو به همه برنامه های تلویزیون و یک پدیده عام جنسیت زده نسبت ندیم. این کار موضوع بحث را  عوض خواهد کرد و حواشی بی ارتباط را به نقد اضافه میکند. سوم، در برنامه کلاه قرمزی رفتار ها و صحبت های دختر کوچیک همسایه نقطه شروع بسیاری از نقد ها است. دختری که حرف های "خاله زنکی" می زند و غیبت دیگران را میکند. حال این رفتار میتواند دو خاصیت همزمان مثبت و منفی داشته باشد:  اول باعث میشود همه ببینند که این رفتار ها در بچه های کوچیک اثر مخرب دارد  و در این قالب نشان بدهد که در نسل بعدی این رفتارها باز تولید خواهد شد. از طرف دیگر از بُعد اثرات  منفی، -هم نظر با منتفدین- نشان می دهد  که فقط خانم ها این گونه رفتار میکنند و این یک خصوصیت جنسیتی است. اما به نظر نمی تونیم ثابت کنیم که کدام 

آرلاندا

در فرودگاه آرلاندا نشسته ام. ساعت حدود هشت صبح است و حدودا ده دقیقه ای است که از بابا جدا شدم. بعد از پنج هفته با هم بودن. الان منتظر آیدا ام که از سفر ۱۰ روزه اش برگردد. عزیزی رفت و عزیز دیگر در راه است. بغض و خنده اختلاف دوطبقه این فرودگاه است، در طبقه دوم مسافرت را بدرقه میکنی ودرطبقه اول مشتاق دیدن مسافرت مینشینی.   فرودگاه مکانی است که می توانی مهمترین لحظه های  زندگی را در آن تجربه کنی، خداحافظی ها و سلام ها. لحظه هایی که  نقاط ابتدایی و انتهایی خطوطِ شکل دهنده زندگی اند.
فرض کنیم ما در موقعیتی هستیم که می توانیم در مورد خوشحال شدن گروهی و ناراحت شدن گروه دیگر تصمیم بگیریم و باید بین دو گزینه مختلف انتخاب کنیم. معیارتان برای تصمیم چیست؟ ایا گروهی را که جمعیت بیشتری   دارند را انتخاب می کنید؟ یعنی ترجیح میدهید افراد بیشتری را خوشحال کنید؟ ایا گروهی که به طور متوسط امید کمتری در زندگی دارند گزینه شما است؟ ایا ان دسته ای که در گذشته مشکلات بیشتری برایش ایجاد شده است را انتخاب می کنید؟ شاید هم   گروهی که استحقاق خوشحال شدن را دارند گزینه شما باشد؟ یعنی گروهی که فکر می کنید برای این خوشحالی تلاش کرده اند. برای مشخص شدن گزینه درست، می توانیم از یک شاخص ترکیبی استفاده کنیم شاخصی که همه این مشخصه ها در ان تعریف شوند: Happiness Rank = POP*(1-Hope)*(Problem)*(Effort)*100 : سهم جمعیت گروه از کل جمعیت دو گروه را تعیین می کند. POP    با کم کردن از یک، میزان نا امیدی گروه مشخص می شود. :   Hope    مقدار مشکلات متوسط گروه را بازگو می کند :   Problem   Effort :میزان تلاش گروه مورد نظر را نشان می دهد. شاخصی که هر چه نزدیک به یک باشد
تصویر
    علیزاده دیشب وقتی از کارش با گاسپاریان حرف می زد از کلمه "تلفیق"  برای البوم "به تماشای آب های سفید" استفاده نکرد. آلبوم را بیشتر به یک ملاقات تشبیه کرد.
روند اقدام کردن برای شغل  و  هر کاری برای "پول" پروسه ای تهی از معنی است.  اینکه باید به  آن طرف میزی،  بفهمانی که  قابلیت انجام کارش را داری و محترمانه  مدام تکرار کنی که  "من خوبم" و "  من برای کار شما مناسبم" . باید تلاش کنی  که مورد توجه قرار بگیری و با منم منم کردن و کاتالوگ های حرفه ای << رزومه>>  و <<کاور لتر>> تبلیغ کنی و در نهایت  خودت را به قیمت خوبی بفروشی. 

حال نوشت

 نوشتن از”خود“ کاربی فایده است. ”خود“ به معنای خود، مفهومی است نا گفتنی و بی معنی برای دیگری. اگر دیگری با خواندن و یا شنیدن حالِ خودِ دیگری، به وجد بیاید، بیشتر به خاطر وجد مشابهت هایی به ”خود“  بوده است. اینکه من امروز”ایکس“ را دیدم ویا درولایت استکهلم هوا بارانی بود و اِی وای که هوا در حال سرد شدن است و این هوا چرا اینقدر زود تاریک می شود و چقدردرسها سختند و زندگی در اینجا بیشتر در دنیای مجازی است وچنین وچنان، همه برای آن که درولایتی گرم نشسته، و”وای“ را دیده و هوایش خوب است و به این زودی ها هم تاریک نمی شود و کاری با درس ندارد و از ترافیک و جمعیت شاکی است  وفلان وبهمان، وصف حال من چه فایده دارد؟ وقتی از شنیدن وصف حال من حال می کند که در همین ولایت نشسته باشد، ”ایکس“ را دیده -اگر هم  ندیده، شبیه اش را دیده - سردی هوا را حس کرده، به دنبال اتوبوس دویده، تاریکی هوا حدود ساعت ۳ به عمق وجودش رفته  و درد وخوشی  مشترکی  دارد. خود را تنها با خود نوشتن به شکلی دوباره به نظر دیگری می رسانیم تا درانجا که مشترکیم با هم حال کنیم. ”خود“ نویسی بیشتر مقوله ای می شود در باب هم حسی و درک مشترکا

سازش

همیشه برایم این سوال بود که چطور اروپایی ها بعد از جنگ جهانی دوم توانستند به صلحی پایدار برسند و اتفاقات و اختلافات شدید نژادی که در جریان جنگ وجود داشت را فراموش کنند. این برایم عجیب است که بصورت کاملا حساب شده و بایک اجماع عمومی، توانستند به این نتیجه برسند که هرچه تجربه کرده اند را کنار بگذارند و راهی  صلح طلبانه را-حداقل برای خود- برگزینند. اگر به غیر از این بود، بعد از گذشت زمان کوتاهی ازجنگ و در زمانی که صلح برقرار شده بود وبه قولی سر و سامان گرفته بودند می بایست کینه های عمیق و پرقدرت، غیر قابل کنترل می شد و انفجار و بمب و جنگ های قبیله ای و نژادی را تکرار می کردند. اما چطور توانستند این بغض را کنترل کنند؟ چطور خانواده هایی که از نازی ها  بدترین شکنجه ها را دیده بودند بعد از جنگ و در زمان  قدرت گیری به سراغ سربازان و افسران نازی نرفتند؟ چطور فرزندانی که پدر و مادرشان شکنجه شده بودند  ویا ان ها را از دست داده بودند توانستند قاتلان و شکنجه گران را تحمل کنند تا نسل های بعدی به ارامشی نسبتا پایدار برسند؟ برایم این روزها، اینکه چگونه می توانیم اهسته و در یک حرکت جمعی و تدریجی،

چقدر برای آشغال وقت می گذاریم؟

تصویر
چه مقدار زمان برای آشغال صرف می کنیم؟ اگر گذرتان به  سوئد بافتد می بینید این آشغال،  مسئله مهمی در حد و اندازه  امنیت ملی است.  شاید حتی از مسئله هسته ای ما ایرانی ها هم مهمتر باشد. با زندگی در اینجا متوجه می شوید این ها خیلی به آشغال فکر می کنند. مقوله ای که به نظرم بد نیست ما هم ازشان کمی  یادبگیریم.  تجربه چند ساله من در اینجا موارد جالبی از برخورد دولت و مردم با مقوله اشغال ها به من نشان داد که چند مورد ان را اینجا مینویسم: کسی در سوئد اشغال ها را از درِ خانه  جمع نمی کند. این ها ماموران محترمی که هر شب پشت کامیون ها بایستند و با صدای یکی ازسنفونی های معروف موتزارت شما را به یاد انچه در روز تولید کرده اید باندازد، ندارند. شما با اینکه عوارض و مالیات فراوان می دهید اما باز باید  زحمت بکشید و آشغال ها را در محل هایی که خیلی هم نزدیک به خانه ها نیستند بریزید.  در خانه باید چندین ظرف مختلف برای آشغال هایتان داشته باشید ظروفی برای :شیشه رنگی، شیشه سفید، قوطی های فلزی، کاغذ و روزنامه، پلاستیک، کارتون و جعبه و در نهایت سطلی برای زباله های ترِ آشپزخانه ای.    برخی زباله ها بر

مدل شرکت در انتخابات

در تمام این چند هفته که همه جا  صحبت از انتخابات بود و همه از باید ها و نباید های شرکت کردن در آن حرف می زدند،  من به یاد مدلی می افتادم که دو  ماه پیش در کلاس اقتصاد سیاسی به ما درس داده شد. در آن زمان استاد جوان مبحثی را شروع کرد با این تیتر"چرا مردم در یک فعالیت سیاسی  شرکت می کنند" همانند سایر مباحث علوم اجتماعی انتظار داشتم مطالب تاریخی و نظریات مختلف اساتید علوم سیاسی که بیشتر شکل و شمایل کیفی و تئوری دارد در ادامه بیاید. اما اولین اسلایدی که بعد از این تیتر به ما نشان داد فرمول ساده ریاضی بود که هریک از عوامل تشکیل دهنده اش نشان دهنده یک فاکتور برای شرکت یا عدم شرکت در فعالیت سیاسی مثل انتخابات بود.  مدل توسط ریکر واوردرس هوک در سال ۱۹۶۸ ارائه شده  بود، آن ها سعی داشته اند تصمیم هر فرد برای شرکت  در یک فعالیت سیاسی را در قالب یک  فرمول ساده با  فاکتور های مشخص بیان کنند. مدل ارایه شده توسط آن ها  به این شکل  است : R = P*B - C  +  D در این مدل R نشان دهنده خالص  اثری است که از رای دادن  بدست می آوریم، این عدد می تواند مثبت یامنفی باشد که در صورت منفی بودن در

مردم

  اگر این واژه (  ”مردم“) - و واژه های اینچنینی- وجود نداشت چگونه باید سیاستمداران  در مورد جامعه نظر می دادند  و چطورمیتوانستند  سخنرانی خود را به نتایج صریح و روشن   به اتمام برسانند و تیتر  تولید کنند؟ کلمه ای  که مجوزی  است برای خروج هر حرف از دهان   سیاسیون و متخصصان(!). با بکار بردن ”مردم“  بعنوان  نهاد ( صاحب خبر) ،  می توانند به صحبت ها و نظرات ونتایج فردی خود -گزاره جمله-  مشروعیت  جامع بدهند.   جامعیت دادن هر نظری به  این روش  در اصل به معنای  بی محتوا بودن نظر است. مگر  ”مردم“ یک مفهوم  واحد و مشخص است که  حکمی واحد درموردش مصداق داشته باشد؟  ”مردم“  به معنی کدام جامعه اماری است؟ گزاره  صادر شده در مورد  ”مردم“ با چند درصد احتمال قابل تایید است؟  روش انتخاب این  ”مردم“ چگونه بوده ؟ در چه برهه ای از زمان   ”مردم“ بررسی شده اند؟ آیا گزاره در مورد مردم قابلیت بررسی مجدد توسط فرد  دیگری دارد؟    زمانی می توان در مورد جامعیتی حکم داد که مکانیزمی    مشخص و استاندارد  برای استخراج  نتایج وجود داشته باشد . نتایجی که گروه هدف را به دسته های مشخص تقسیم بندی می کند واطلاعات

منانگی

جهانی که انسان توانسته بشناسد تنها چهار درصد از کل هستی است. در این عظمت که تازه چهار درصد از کل هستی است، ما نقطه  ای که هیچ، ذره که هیچ،  یک چیزِ کوچک هستیم! اما بودگی مان حداَش میل می کند به صفر در این عظمت...  .تقلا می کنیم تا  در اطرافمان، در جامعه مان ، شاید در شهرمان، شاید در کشورمان و در نهایت  شاید فراتر ا ز مرزهای کشورمان  بسیار معروف و محبوب و بزرگ و مهم شویم .   منِ کش  داری رامی پرورانیم . می ترسیم از قضاوت شدن، تحقیر شدن، عقب ماندن، جا افتادن، استفاده نکردن. خوشحال می شویم از بالا بودن، رشد کردن، یادگرفتن، قدرتمند شدن، معروف شدن و بر صدر نشستن. و ترسیدن و خوشحالی در هیچ، هیچ هیچ.ابلهانه  هر روز منانگی را تکرار می کنیم .  

حل شدگی!

تصویر
چطور  انسان، در معادلات سیاست های ما وارد می شود؟ معادلاتی که سرمایه و تکنولوژی و زمان را در کنار انسان   به شکلی تعریف شده قرار می دهد و منافع انسان را حداکثر می کند. آیا انسان خصوصیت هایی شبیه به دیگر متغییر های مدل دارد؟ مثل سرمایه است با نرخ نهایی منفی؟ آیا مثل تکنولوژی در طی زمان بهره وری را بالا می برد؟ او، در ظاهر ، متغییری عجیب است. هنر و فرهنگ و شعور و روح دارد، او در نهان- از نظر ریاضی- حامل تعداد زیادی متغییر است. اما ورود انسان در معادلات بسیار کلیدی است. او دلیل اصلی تشکیل معادله است، او در هر معادله ای نقش ویژه ای به خود می گیرد :  براورد نیاز های او ماکزیمم می شود، مقدار کارش مینیمم می شود، خانه اش بزرگ می شود، تعداد فرزنذانش کنترل می شوندو...و لی چگونه نویسندگان معادلات به خود اجازه می دهند که ما را اینچنین ساده وارد کنند، آیا نمی ترسند که پیچیدگی های انسان  نتایج را برعکس کند؟ معادلات این چنینی به راحتی حل می شوند این روز ها. به گمانم دلیل  قابل حل بودنش حذف پیچیدگی انسان مدرن است که او را قابل پیش بینی می کند. او از خود نشانه های یک متغییر رام و بی آزار را نشان